۱۳۹۲ آذر ۱۹, سه‌شنبه

جاهاي خالي پر نمي شوند!

به واقع مي شود گفت هركس در زندگي اش با انبوهي از جاهاي خالي مواجه مي شود كه سعي بر پر كردن آن ها دارد و چه تلاش پوچي را مصرف اين خالي هاي تو خالي مي كند. همه جا تاريك است، آسمان، خيابان، خانه و حتا عمق چشم هايم. راهروي تاريك دراز را طي مي كنم و خودم را به آخرين در مي رسانم. اين مكان  مقدس است، جائيست كه من راحت مي شوم از هر آنچه كه عرصه را تا دقايقي پيش برايم تنگ كرده بود. نور زردش آرامم مي كند، جلو مي روم، زانوهايم مي لرزند، توانش را در خودم براي مبارزه ي بيشتر نمي بينم. پاهايم سست مي شوند و مي افتم.

آه اي الهه زيبايي ها مرا ببخش. من يك گناهكارم. راه درازي را پيموده ام تا خودم را به اين جا برسانم و اعتراف كنم. اعتراف به هر آنچه كه كرده ام و نكرده ام. بار گناهانم ديگر طاقت ام را طاق كرده اند. چند ماهي است كه يك استخوان شكسته است و من مجبور شدم خودم را به دست استاد بسپارم. آن ها ياد گرفته اند جاي خالي را با هر آنچه كه دم دستشان است پر كنند و بدين ترتيب است كه چند ماهي است يك فلز نقش يك استخوان را بازي مي كند و حالا چند وقتي است كه دو تا از دندان هايم شبانه فرار كردند و از مرز گذشته اند و حالا نمي دانم در كدام گوشه رفته اند و پناهنده شدند و حقوق باز نشستگي مي گيرند.
بعد از دعواي فلز و سنگ ديگر تصميم گرفتم جاهاي خالي را به زور پر نكنم. تقصير من نيست! از زماني كه به ياد مي آورم هميشه بزرگترها مي گفتند: جاي خالي را پر كن. جاي خالي را با كلمه مناسب پر كن. همه بر اين عقيده استوار بودند كه نمي شود جاي خالي را رها كرد تا به زندگي ات برسي! و من اينگونه ياد گرفتم كه اگر جاي خالي را پرنكنم امتيازهاي منفي سراسرزندگي ام را مثل يك پيچك مي پيچد. حالا در جایگاهی هستم که دیگر نمی خواهم هیچ جای خالی را پر می کنم. می خواهم بگذارم این جاهای خالی بزرگ تر و بزرگ تر شوند و من باشم و یک دنیا فضای خالی در وجودم، خودم، عمق چشم هایم، اطراف ام و زندگی ام. من گم می شوم در زندگی خالی ام و تف می اندازم به هر کسی که بخواهد گوشه ای از این جاهای خالی را پر کند. آهای ای اهالی دنیای رنگی تف من نثار شما باد که می خواهید جاهای خالی ام را از آن خود کنید. یک روز صبح که هوا گرگ و میش است ژیله ام را می پوشم، عینک ام را می زنم، کلاهم را می کشم بر روی سرم، هندزفری ها را فرو می کنم و کوله ام را می اندازم روی کولم و از پله ها پایین می روم، دوچرخه خسته ام را بر می دارم و از اینهمه جای پر، فرار می کنم.


.کاش شما نیز درک کنید که جاهای خالی پر نمی شوند بلکه یک جای خالی دیگر به جاهای خالی دیگر اضافه می شود.